نکات اختلالات شخصیت
نکات اختلالات شخصیت (PDO) جزو عارضه های روانشناختی ای هستند که بیشترین سوءبرداشت ها و برچسب زنیها در موردشان وجود دارد. بخشی از دلیل آن این است که شخصیت هایی که مناسب سرگرمی هستند، با فعالیت تهاجمی و نمایشی مشخص می شوند و در عین حال برای اثرگذاری بیشتر در آنها اغراق می شود. مثلاً به ندرت ممکن است با فردی مبتلا به نکات اختلال شخصیت مرزی روبرو شوید که مانند شخصیت گلن کلوز در فیلم جذابیت کشنده کینه توز باشد، یا فردی خودشیفته مانند نقش لئوناردو دی کاپریو در فیلم گرگ وال استریت را در واقعیت کمتر می بینید.
این سوءبرداشت ها می تواند به برچسب زنی و دورنمای ضعیف درمانی منجر شود.
نکات کلیدی
- افراد دچار نکات اختلالات شخصیت، اغلب مانند شیاطین به تصویر کشیده می شوند، اما حتی شخصیت های مرزی و خودشیفته هم آنقدر که تلویزیون نشان می دهد، بدنهاد و خطرناک نیستند.
- برخی می گویند علت اختلالات شخصیت نامشخص است، با این حال نگاهی دقیق تر اشاره می کند که مشکلات روابط اولیه و بعضی از ژن ها در بروز آنها سهم دارند.
- حتی اگر متخصصان بالینی به نکات اختلالات شخصیت بی علاقه باشند، بیش از آنکه فکرش را می کنند با مبتلایان به آن روبرو می شوند. بنابراین نیاز است که در مورد آنها مطالعۀ کافی داشته باشند.
متأسفانه، چنین شخصیت هایی به مردم عامه این پیام را می رسانند که این همان نکات اختلال شخصیت واقعی است، و هر گونه اشاره ای به «اختلال شخصیت» بدون توجه به دو مورد بالا، در بسیاری از افراد نوعی واکنش پس زدن شرطی ایجاد می کند. به علاوه، این برچسب ها می تواند توسط ارائه دهندگان خدماتی تداوم یابد که چالش هایی را که اختلالات شخصیت اغلب برای کارشان ایجاد می کنند، بزرگ می کنند، زیرا آمادۀ کار با چنین جمعیتی نیستند و دچار آشفتگی می شوند. اغلب متوجه شده ام که برخی واکنش ها ناشی از آشفتگی ارائه دهندگان است، مانند اینکه به بیمار پیشنهاد می دهند اگر بخواهد می تواند خود را در لحظه کنترل کند یا می گویند علائم دشوار وی ذاتی است، که باعث می شود بیمار «غیر قابل درمان» فرض شود.
افزون بر افسانۀ غیرقابل درمان بودن، سه ایدۀ دیگر در مورد آسیب شناسی شخصیت وجود دارد که در برچسبزنی و عدم درمان چنین افرادی سهیم است و دیدگاه ناامیدکننده و منفی در مورد آنها را تداوم می بخشد.
-
علت نکات اختلالات شخصیت ناشناخته است.
اگر تا به حال مطالب آنلاین در مورد نکات اختلالات شخصیت را مطالعه کرده باشید، احتمالاً با این جمله اشتباه مواجه شدهاید، «دانشمندان هنوز مطمئن نیستند که چه چیزی باعث اختلالات شخصیت می شود.»
این باعث میشود اینگونه به نظر برسد که نکات اختلالات شخصیت خودبهخود ظاهر می شوند، و رازآلودگی بیشتری را به جمعیتی که قبلاً با برچسب زنی دست و پنجه نرم می کردند، اضافه میکند. همچنین این تصور را تقویت میکند که این افراد نمیتوانند به طور مؤثر درمان شوند. گویی انتظار می رود که محققین روزی در اعماق اعصاب روانی، مدارهای آسیب دیده ای را که تابحال کشف نشده اند و دقیقاً مسئول یک اختلال شخصیت هستند، پیدا کنند.
این درخواست سطحی برای کشف یک علت مطلق و جهانی، امید به دیدی کوته بینانه را با مبنایی کاملاً فیزیولوژیکی نشان میدهد. اگر اینطور باشد، گویی میتوان آن را با یک قرص یا جراحی درمان کرد. شبیه به روشی که نظریۀ سروتونین در افسردگی پیشنهاد می دهد، و ما آموخته ایم که دستور العمل افسردگی مجموعهای پیچیده تر و متنوع تر از ترکیبات تجربی و ژنتیکی است و با آنچه که در ابتدا تصور می شد، تفاوت دارد.
از نظر شخصیتی، سبب شناسی مشابهی وجود دارد که شاید به بهترین نحو در کار متخصص شخصیت دکتر جوزف شانون خلاصه شود. او بیان کرد که شخصیت از دو عنصر تشکیل شده است: الف) ویژگی ها یا صفات ارثی، که خلق و خوی فرد را تشکیل می دهد، و ب) تجربیات آموخته شده، به نام عادت ها، که مجموعۀ آنها را شخصیت فرد می نامند.
بنابراین، یک اختلال شخصیت، نتیجۀ برخورد آسیبپذیری ژنتیکی است (مانند تمایل به اضطراب و تکانشگری) با برخی تجربههای پریشانکنندۀ اولیه زندگی که طرحواره اصلی فرد را درباره خود، دیگران و نحوه عملکرد جهان شکل میدهد. این به ایجاد الگوی نافذی از ارتباط انعطافناپذیر و ناسازگار می انجامد. در حالی که تجربه اولیه مشکلساز برای همه افراد یکسان نیست، اختلالات شخصیتی مختلف معمولاً انواع مشابهی از درگیریهای رابطهای اولیه دارند که آسیب های ژنتیکی را به راه می اندازد. برای مثال:
- افراد مبتلا به اختلال شخصیت مرزی همواره با نوعی از رها شدن یا رویداد(های) دیگری مواجه شده اند که به آنها احساس قربانی بودن داده و باعث شده تا نسبت به هر نوع رها شدگی حساسیت بیش از حد نشان دهند. اضطراب بالا با کوچکترین نشانه ای از رها شدن بدتر می شود و با تشویق آمیگدال به بیشحساسی، بسته به تفاوت های ظریف در درک فرد از موقعیت، پاسخ عقب نشینی یا حمله بسیار تکانشی را ایجاد می کند.
- به نظر می رسد افراد دچار اختلال شخصیت وابسته، پیشینه ای از رشد در محیط های آکنده از درماندگی آموخته شده داشته باشند. شاید در آن محیط ها، تفکر مستقلانه مجاز نبود یا حتی مجازات در پی داشت. بنابراین، تنها بودن باعث اضطراب/افسردگی این افراد میشود، زیرا نمیتوانند مستقلانه تصمیمات زندگی شان را بگیرند/یا آنچه می خواهند برای خود فراهم کنند، بنابراین احساس میکنند مجبورند به افرادی که میتوانند آنها را تأمین کنند بچسبند، حتی اگر گاهی این به معنای فدا کردن رفاه یا اخلاقیات خود باشد.
-
نکات اختلالات شخصیت تا حد زیادی قابل درمان نیستند.
از آنجا که برخی PDO ها می توانند آزاردهنده و چالش انگیز باشند، افراد ناآگاه ممکن است فکر کنند، «به هیچ وجه نمی شود به این افراد کمک کرد». واقعیت این است که افراد مبتلا به آسیب های شخصیتی از زمان تحلیلگران کلاسیک اتریش تا مداخلات جدید امروزی با موفقیت درمان شده اند. خلاصه ای کامل از این سند را می توان در میلون (2011) پیدا کرد، جایی که او در مورد موفقیت متخصصان اولیه در همۀ انواع آسیب شناسی های شخصیت بحث می کند.
امروزه، شواهد زیادی وجود دارد که نشان میدهد PDOها قابل درمان هستند. کافی است به کار تحلیلگران مدرنی مانند نانسی مک ویلیامز، استوارت یودوفسکی، متخصصان شناختی/رفتاری گرا مانند آرون بک و مارشا لاینهان با درمان رفتارگرای دیالکتیک خود و کارهای انجام شده در واحدهای بیمارستانی خاص مرزی مانند مک لین در بوستون نگاه کنیم.
نکته مهم اینجاست که با توجه به اینکه شخصیت چیزی اپیزودیک یا مرحله ای نیست، درمان وقت گیر و انرژیبر است و به صبر زیادی از طرف متخصص نیاز دارد. اگرچه مهارت های مقابله و داروها ممکن است ظاهراً به برخی نکات اختلالات شخصیت کمک کند، اما در بهترین حالت ثبات ضعیفی برقرار می کند، زیرا طرحواره اصلی منجر به رفتار بین فردی فراگیر شده که برنامهریزی مجدد نداشته است. شبیه به این است که به جای به روز رسانی یا تصحیح پردازۀ برنامه نویسی در رایانه شخصی تان، مجبور باشید دائماً دستورات مختلف را برای رفع نقص برنامه به خاطر بسپارید.
متخصصانی که تحمل ناکامی را ندارند، گذشته از اینکه چقدر علاقه مند هستند، ممکن است بدترین دشمن خود در کار با افراد دارای نکات اختلالات شخصیت باشند. همانطور که در شماره 1 در بالا توضیح داده شد، کار با اختلالات شخصیت آشکارا مستلزم درک دقیق تعارضات رابطه ای پشت علائم و همچنین سرمایه گذاری زمانی است.
با توجه به برچسب PDO ها حتی در مراقبت های بهداشت روانی، غیرمعمول نیست که برخی متخصصان از کار مستقیم با این طیف اجتناب کنند. تجربه من این بوده که چنین متخصصانی تشخیص PDO ها را برای ارجاع مراجعان به جای دیگر کافی می دانند.
مسئله این جاست که کسانی که بیشتر افراد معمولاً می شناسند، جزء خوشۀ B (یعنی اختلال شخصیت ضداجتماعی ، اختلال شخصیت مرزی، اختلال شخصیت نمایشی و اختلال شخصیت خودشیفته) هستند، زیرا به تمایلشان به رفتارهای نمایشی و بدخلقی معروف اند. اگر متخصصان در درمان آنان شکیبایی کنند، تمرکزشان صرفاً بر مدیریت اثرات شخصیت (مانند بدخلقی، واکنش پذیری و فعالیت های خود ویرانگر) است، نه کمک به آنها در یادگیری ارتباط مؤثرتر و مشارکت.
مشکل بزرگتر این است که خوشه B تنها چهار مورد از بسیاری از نکات اختلالات شخصیت را تشکیل می دهد. به نظر میرسد بیشتر متخصصان پی نمی برند که در واقع خیلی بیشتر از آنچه تصور میکنند با PDOها روبرو میشوند.
در نظر بگیرید که تخمین تعداد افرادی که در ایالات متحده معیارهای کامل حداقل یک اختلال شخصیت را دارند، حدوداً بین 12٪ تا 15٪ است. این را اضافه کنید که بسیاری از صفات و ویژگی های فراگیر PDO ها در افراد وجود دارند اما معیارهای کامل را برآورده نمی کنند. بنابراین، در سراسر طیف، تخمین زده می شود که دست کم 20٪ افراد، سطحی از آسیب شخصیتی قابل توجه داشته باشند. حال، در نظر بگیرید که افراد مبتلا به آسیب شخصیت معمولاً اضطراب، افسردگی، بدخلقی یا خشم چشمگیری را تجربه می کنند (که از شکایات اصلی افرادی است که به دنبال درمان هستند) و می توانید ببینید که چگونه تأثیرات آسیب شخصیت در یک محیط بالینی کلی می تواند به طرز قابل توجهی مشاهد شود.
در حالی که بسیاری از متخصصان به راحتی شخصیت های خوشه B را تشخیص می دهند، اما در مورد شخصیت های کمتر شناخته شده مانند خوشه A (یعنی پارانوئید، اسکیزوئید، اختلال شخصیت اسکیزوتایپیال)، خوشه C (یعنی اجتنابی، وابسته، وسواسی-اجباری) و شخصیت های مشکل سازی که در نسخه های جدید DSM ذکر نشده اند، مانند منفعل-تهاجمی، افسردگی، و خود ویرانگر، تکلیف چیست؟ این افراد اغلب دارای اضطراب، افسردگی و مشکلات ارتباطی هستند.
برای مثال ممکن است به نظر برسد که فردی ظاهراً معیارهای اختلال اضطراب اجتماعی را دارد و این موضوع کانون درمان می شود. با این حال، این مورد چالش انگیزتر از آن چه است که درمانگر به آن عادت کرده. شاید بیمار بسیار منفعل به نظر برسد و در نتیجۀ آن در برقراری ارتباط با دیگران و با درمانگر مشکل یافته باشد. شاید درمانگر دریابد که چیزی بیش از «اضطراب عملکرد» در اضطراب اجتماعی نمایان است، مثلاً فرد متوجه حس تحقیر خود و/یا خودارزیابی منفی در مقایسه با دیگران می شود که بازداری اجتماعی را به دنبال میآورد. این ها به ترتیب نشانه های معمول اختلال شخصیت اسکیزوئید و اجتنابی اند.
همانطور که در 10 باور اصلی اختلالات شخصیت اشاره شده، آنچه باعث ایجاد فوبی اجتماعی در افراد اسکیزوئید می شود این طرحواره اصلی آنهاست که عقیده دارد: «جهان و به ویژه سروکار داشتن با احساسات و دیگران، بسیار طاقت فرساست. من نمی توانم از پس این همه تکلیف بربیایم؛ یک زندگی در انزوا و عاری از احساسات بسیار قابل کنترل تر است.» باور دیدگاه اجتنابی نیز این است: «من آنقدر ناتوان، ناخوشایند و احمق هستم که هیچ کس هرگز نمی خواهد با من باشد. ویژگی های نامطلوب من، کنترلناپذیر و به راحتی قابل تشخیص اند و بنابراین همیشه حقیر تر از دیگران دیده می شوم.» از این رو، از بین بردن بازداری های اجتماعی مستلزم بازسازی این لنز عمیق است که فرد از طریق آن به زندگی نگاه می کند.
بدیهی است که مداخلۀ موفق، به چیزی بیش از یادگیری مهارتهای اجتماعی و مواجهه درمانی نیاز دارد و لازم است که همه متخصصان بکوشند تا سطحی از صلاحیت را در شناسایی و درمان مسائل شخصیتی و معرفی نکات اختلالات شخصیت به دست آورند.
منبع
بررسی توسط جسیکا شریدر – 2022