وقتی خشم در خانوادهها فرمانروایی میکند
نکات کلیدی
- برخی خانواده ها پی می برند که انگار مجبور شده اند زندگی خانوادگی خود را با خشم یکی از اعضا وفق دهند.
- هر کسی در چنین خانواده ای برخی مکانیسم های دفاعی را شکل می دهد، اما منشأ درد ممکن است هیچ گاه مورد بررسی قرار نگیرد.
- بزرگ شدن در خانه ای با یک والد خشن، می تواند به مسائل بلند مدتی از جمله دوری از تعارض، ناتوانی در پردازش هیجانات و استرس منجر شود.
بیشتر بخوانید: مشاوره خانواده
پدر زود جوش می آورد. هر کسی در این خانواده می داند که باید خانه را آرام نگه دارد. هیچ کس نباید پدر را ناراحت کند. مادر مکرراً به بچه ها یاد آور می شود که پدر را عصبانی نکنند و منابع احتمالی استرس و اضطراب را همچون کارت پستال حاوی اخبار بد، خط افتادن روی ماشین یا بدبیاری مالی از وی مخفی کنند. بچه ها می دانند چطور از روی جزئیات ریز مانند تُن صدا یا محکم بسته شدن در، حال درونی پدر را بخوانند. وقتی آنها احساس می کنند که استرس پدر رو به افزایش است، بسیار محتاطانه رفتار می کنند و تا جای ممکن می کوشند تا دست از پا خطا نکنند.
وقتی پدر ناچار از خشم منفجر می شود، بچه ها به سرعت دست به دامن مکانیسم های دفاعی خود می شوند. یکی از آنها کاملاً ساکت می شود، دیگری به اتاق خوابش می خزد و با خواندن یک کتاب خودش را مشغول می کند تا اوضاع بیرون آرام بگیرد. سومی برای اینکه تنش را بی اثر کند، شروع به گفتن لطیفه می کند. مادر نیز از مکانیسم های دفاعی خود استفاده می کند: تسکین دادن، التماس کردن و تلطیف اوضاع.
پس از یک انفجار خشم، پدر خانه را ترک می کند تا مدتی تنها باشد و مادر به بچه ها سر می زند. او به کودکان توضیح می دهد که پدر شرایط بدی را محل کارش می گذراند و آنها نباید به او خیلی سخت بگیرند. بچه ها به مادر می گویند که اشکالی ندارد و پدر را درک میکنند. بعداً، وقتی خُلق پدر تغییر می کند، او با چهرۀ شادش ظاهر می شود و تما خانواده نفس راحتی می کشند. اما همیشه این اتفاق تکرار می شود.
این شرحی از خانواده ای بود که حول خشم پدر اداره می شد. (برای اینکه شفاف باشیم، این جریان می تواند با مادران خشن نیز اتفاق بیافتد.). و برای این خانواده، این مسئله عادی به نظر می رسد.
چه اتفاقی دارد می افتد؟
در این خانواده، خشم پدر بر خانه فرمانروایی می کند. خشم او، پیش بینی ناپذیر، ترسناک و همیشه حاضر است. برای مقابله با آن، کل خانواده می کوشند تا محیط آرامی را ایجاد کنند که احتمال و شدت انفجار خشم بعدی را محدود سازد.
توجه داشته باشید که در این خانواده، همۀ افراد مسئول احساسات و اعمال پدر هستند، به جز خود او. از بچه ها انتظار می رود تا وقتی پدر هر چقدر که می خواهد عصبانی می شود، خودشان را کنترل کنند. مادر همزمان می کوشد با آموزش راههایی به فرزندان برای عصبانی نکردن پدرشان، از آنها محافظت کند و در عین حال این ایده را تقویت میکند که آنها مسئول عصبانیت پدر هستند.
همه افراد خانواده مهارت های مقابله ای را توسعه داده اند. آنها ساکت می شوند، اتاق را ترک می کنند یا برای مدیریت موقعیت تلاش می کنند. و بنابراین موضوع اصلی هرگز مورد توجه قرار نمی گیرد.
هیچ کدام از این ها آسان نیست. در برخی خانواده ها، ناپایدارترین عضو خانواده، نان آور اصلی خانواده است و بقیه اعضای خانواده برای امنیت مالی خود به روحیات او مدیون هستند. و وقتی این خشم همچنان رو به تشدید باشد، ممکن است خانواده از امنیت جسمانی خود هراسان شود.
در نتیجه هیچ کس نمی پرسد:
- چرا پدر اجازه دارد اینگونه رفتار کند؟
- مسئولیت اینجا با چه کسی است؟
- چرا پدر وظیفه یادگیری یافتن مکانیسم های مقابله ای سالم را ندارد؟
- اگر پدر یاد بگیرد که خشم خود را به روش های سالم تری ابراز کند، چه می شود؟
- اگر والدین به فرزندان خود بگویند که آنها مسئول احساسات بزرگسالان نیستند، چطور به نظر می رسد؟
- اگر مادر شروع به تعیین حد و مرز با پدر کند (با فرض اینکه احساس امنیت کند) چطور؟
خانواده میتواند با هزینههای شخصی و جمعی زیاد، تلاش سختتری برای کنترل تصویر کلی خانه انجام دهد؛ اما تنها با تغییر رفتار و مسئولیت پذیری پدر است که همه چیز در از ریشه تغییر خواهد کرد.
تأثیر بلندمدت این گونه بزرگ شدن با خشم چیست؟
من بارها در جلسات درمانی خود توصیف چنین خانواده ای را از بزرگسالان کنونی را شنیده ام. چه اتفاقی برای بزرگسالانی می افتد که در خانه ای بزرگ شدند که خشم کنترل نشدۀ یک فرد در آن حاکم بود؟
برخی از مراجعان من توضیح می دهند که هرگز یاد نگرفتند ناراحتی خود را نشان دهند، زیرا گریه یا پریشانی، والدین بی ثبات آنها را ناراحت می کرد. آنها مطمئناً هرگز نیاموختند که خشم سالم چگونه به نظر می رسد یا چگونه آن را مدیریت کنند. برای آنها خشم، خودِ دشمن است. این مسئله می تواند منجر به تنفر شدید از تعارض شود، که بر توانایی آنها برای داشتن روابط بزرگسالانه سالم که همیشه شامل تعارض است، تأثیر می گذارد.
این مراجعان توصیف میکنند که با احساسات دیگران بیش از حد هماهنگ میشوند و در حالی که یاد میگیرند تجارب خود را نادیده بگیرند و نیازهای اساسی خود را ناچیز بشمارند، دنیایی را ایجاد می کنند که در آن برای برآوردن نیازهای دیگران خم می شوند. آنها با تعیین حد و مرز مشکل دارند، زیرا در سنین پایین آموختهاند که وظیفه آنها این است بدون در نظر گرفتن خودشان، دیگران را در نظر بگیرند. برخی از این افراد، وارد روابط افلاطونی و عاشقانه می شوند که در آن به طور مشابه احساس سوء استفاده وجود دارد. اما این ویژگی ها، که از طریق خشم نشان داده می شود، در ذهن آنها به عنوان خط قرمز ثبت نمی شوند. در واقع، آنها احساس می کنند انگار در خانه خود هستند (احساس راحتی دارند).
بسیاری از این کودکان بزرگسال، اثر این اتفاق را دست کم می گیرند. آنها توضیح می دهند: «آنقدرها هم بد نبود. پدرم هرگز مرا کتک نمی زد. او فقط واقعاً ناراحت می شد.» اما همانطور که می بینیم، چنین خانه ای می تواند زخم های ماندگاری از خود بر جای بگذارد. در کوتاه مدت، خانه به محل استرس مزمن تبدیل می شود. در درازمدت، پیامدهای خشم در نسلهای بعدی تکرار میشود و برای همه کسانی که دستخوش آن شده اند، مشکلاتی پایدار ایجاد خواهد کرد.
بهترین کار، توقف کردن و بررسی این است که چرا نمی خواهیم با منشأ خشم روبرو شویم، و آنگاه می توانیم از کمک یک متخصص سلامت روان یا مشاوره روانشناسی بهرهمند شویم.
منبع
بررسی توسط دوون فری – 2022